روز مـــرگـــم در آخــریـن نـفـسم ...
فـــقط یــک چــیـز بــه او خــواهــم گــفـت :
اونـــــــطوری نـــه !
اینـــطوری میـــرَن .....
به گمانم باز کلاغی را در باغ کشته باشند
چشم های مترسک خیس است!!
اما...
حاصل عشق مترسک به کلاغ...
مرگ مزرعه بود...!
بی پناهی یعنــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
زیر آوار کسی بمانی کـــــــــــــــــــــــه
قرار بود تکیه گاهت باشـــــــــــــــــــــد
به دلم افتاده بود
که امشب حتما خوابش را می بینم
امـــــــــــــــــــا...
تا صبح به شوق دیدنش خوابم نبرد
می گویند شاد بنویس...!!
نوشته هایت درد دارند...!!
و من یاد مردی می افتم ، که با ویالونش...!!
گوشه ی خیابون شاد میزد...!!
اما با چشمهای خیس...!
ببین تویی که اشکامو پاک نمیکنی
عمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرا
بذارم وقتی میخندی کنــــــارم باشی
دیگر نمی گویم گشتم نبـــــــــــــــــود
نگرد نیست!
بگذار صادقانه بگویم
گشتیم! اتفاقا بــــــود!
فقط مال ما نبود...
شما بگردید ! لابد مال شماست...
ایــــن روز هآ
همه ادعــــآ دارن طعم خیــــــآنت رو چشیدن..!!
همه ادعــــآ دآرن که بـــــــــدی رو به چشم دیدن..!!
همه ادعــــآ دآرن که تنهایی رو چشیدن..!!
پس کــــــی ایــن دنیـــــآ رو به گنــــــــــــد کشید..؟؟!!
اینجا زمین است.
رسم آدم هایش عجیب است!
اینجا گم که میشوی
به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت می کنند...
هی غریبه...
اونی که الان مال شماست...
هلاک من بود...
در حدم نبود...
پاسش دادم به تو...
مبارکت باشه...